بدون عنوان
سلام دو سه روزی نبودم چون یه اتفاق بد افتاد برام متاسفانه گاز حموم گرفتم طوری که بی هوش شده بودم بابایی خیلی ترسیده بود منو رسوند بیمارستان منم وقتی به هوش اومدم همش قلبم تند تند می زد و سرم گیج میرفت بیشتر از همه هم نگران نی نی بودم تا از ضربان قلبش اطمینان پیدا کردم حالم یکم بهتر شد. بابایی زنگ زد به عمه که فردا بیاد پیشم بمونه با اینکه دیر وقت بود عمه هم گفت که نمی تونه فردا بیاد بهد اس داد به خاله خوب عزیز اینا تازه از مسافرت اومده بودن اون موقع شب خواب بودن خلاصه بابایی گفت حالا که نه خواهر من اومد نه خواهر تو منم نی نی رو به خاطر اسمش سپردم به خواهر جدم حضرت زینب (س)اینقدر به دلم نشست که نگو خوشحال شدم بعد فردا هم ...
نویسنده :
مامان94
13:10